چه مالى را مىتوان قرض داد؟
۱۴ مرداد ۱۳۹۹ 0در كتابهاى فقهى بحث مفصلى در اين باره آمده است كه چه مالى را مىتوان قرض داد؟ ضابطه كلى همان طور كه بعضى از فقيهان به آن اشاره كردهاند، اين است:
هر مالى كه مقدار و اوصاف آن را بتوان معين كرد، قابليت قرض دادن دارد(1).
فقيهان اموال را به دو دسته مثلى و قيمى تقسيم مىكنند. براى مثلى تعاريف گوناگونى نقل شده است، از جمله: مثلى چيزى است كه خصوصيات است. لذا مىتوان برخى افراد آن را به جاى ديگر افراد، در موارد ضمان و خسارت جايگزين كرد(2).
محقق اول و برخى از فقيهان، مالى را مثلى مىدانند كه اجزاى آن در منفعت و قيمت مساوى باشند؛ به اين معنا كه قيمت نصف مال مثلى، مساوى قيمت نصف ديگر آن باشد و در منفعت بتواند جاى آن را بگيرد و صفات آن دو هم نزديك باشد و هر جزئى از مال مثلى نسبت به جزء ديگر چنين باشد(3).
بين فقيهان معاصر معروف است كه اصطلاح مثلى از اصطلاحات شرعى نيست كه از لسان شرع و روايات اخذ شده باشد، بلكه يك امر عرفى است و بايد تطبيق آن به عرف مراجعه كرد(4).
در هر صورت، با تعريف مال مثلى، مال قديمى نيز مشخص مىشود. امام خمينى (قدس سره) در اين باره مىگويد: هر چيزى كه نزد عرف به صورت عادى داراى مصاديق مماثل است، مثل حبوبات و محصولات صنعتى و...، مثلى و اشيايى كه چنين نيستند و به ندرت داراى مصاديق مماثل هستند، مثل حيوانات، صنايع دستى و اشياى عتيقه، قيمى مىباشند(5).
وى در تحرير الوسيله، گندم، جو، طلا و نقره را براى مثلى مثال مىزند و توليدات كارخانهاى، نظير ظروف بلور و چينى و پارچهاى بافته شده با ماشين آلات را به آن ملحق مىداند و گاو و گوسفند و مانند آن را براى قيمى مثال مىزند(6).
پس از مشخص شدن مال مثلى و قيمى، بايد ديد كه اين دو نوع مال از جهت قابليت قرض دادن چگونهاند.
قرض مثليات:
در مال مثلى از آن جا كه براى آن شىء مماثل وجود دارد و اوصاف آن هم قابل تشخيص و تعيين است، اگر مقدارش با وزن، كيل، عدد و يا واحد اندازهگيرى ديگرى به طور دقيق مشخص گردد، بدون ترديد قابليت قرض دادن را دارد.
اين مطلب آن سان كه در تذكره، دروس و غايه المرام، اجمالى است (7). قرض دادن اشياى مثلى مورد اتفاق علماى اهل سنت نيز هست و كسى در آن اختلاف نكرده است.
با قرض دادن مالى مثلى از همان قرضى، مثل آن به عهده قرض گيرنده مىآيد و بايستى حين قرض، اوصاف و خصوصياتى كه در قيمت و رغبت مردم دخالت دارد، مشخص شود؛ مثلا گندم، جو، حبوبات مثلى هستند و اصناف مختلفى دارند و با مشخص ساختن نوع و صنف آنها، مشخص مىشوند(8).
بدهكار هنگام اداى قرض، اگر مثل شىء قرض گرفته شده وجود داشته باشد، آن را تحويل مىدهد و اگر مثل ناياب شود، بايد قيمت آن را بپردازد. حال كه بايد قيمت را بدهد، اين بحث واقع مىشود كه قيمت چه روزى را بپردازد؛ قيمت روز قبض، قيمت روزى كه مثل ناياب شده، قيمت روز مطالبه بدهى و يا قيمت روز پرداخت را؟
چند نظر در اين باره وجود دارد:
1. قيمت روز قرض: هر چند طرفين معامله، روز قرض اطلاع نداشتند، اما در علم خداوند مسلم بود كه قرض كننده در موعد مقرر امكان پرداخت مثل را ندارد.
بنابراين، از همان ابتداى قرض، قيمت به ذمهاش آمده است.
به استدلال فوق، چنين اشكال شده است: علم الهى به ناياب شدن مثل، باعث انتقال به قيمت نمىشود؛ زيرا منافات ندارد كه مثل در ذمه بماند و در وقت مطالبه يا پرداخت، به قيمت تبديل شود.
2. قيمت روز نايابى: اگر چه در ابتداى قرض، مثل به ذمه مىآيد؛ اما روزى كه مثل ناياب شد، مثل در ذمه تبديل به قيمت مىگردد.
به استدلال فوق چنين اشكال شده است: در زمان ناياب بودن كه پرداخت واجب نيست، پس مثل در ذمه مىماند تا روز مطالبه و دفع، استصحاب هم همين را اقتضا مىكند.
3. قيمت روز مطالبه: با مطالبه طلبكار، مثل تبديل به قيمت مىشود، چون امكان اداى مثل وجود ندارد.
به استدلال فوق، چنين اشكال شده است: مطالبه، ملازم با دفع نيست و عوضين شىء قرض گرفته شده، با پرداخت تشخيص پيدا مىكند و پرداخت در حقيقت، مانند معامله مثل با قيمت است. بنابراين، تنها قيمت روز پرداخت به عهده قرض كننده مىآيد. بيشتر فقيهان شيعه اين سخن را پذيرفتهاند(9).
برخى چون صاحب رياض از باب احتياط، گفتهاند: قرض كننده بالاترين قيمت كالا از روز نايابى تا روز پرداخت را بپردازد(10).
قرض قيميات:
مال قيمى را به دو دسته مىتوان تقسيم كرد:
الف) مالى كه مماثل براى آن وجود ندارد، ليكن مقدار و اوصاف آن قابل ضبط است و مىتوان آنچه را در قيمت دخالت دارد، برشمرد و در هنگام ادا به طور كامل از عهده آن بر آمد كه قرض دادن آن صحيح است؛ چنان كه صاحب جواهر مىفرمايد: در صحت قرض دادن مالى كه مقدار و اوصافش قابل ضبط است، ترديدى نيست؛ بلكه خلافى در اين مساله وجود ندارد و عمده اختلاف در نقيض آن است؛ يعنى آنچه اوصاف و مقدار آن قابل ثبت و ضبط نيست، قرض دادن آن جايز نيست(11).
ب) مالى كه مماثل براى آن وجود ندارد و اوصاف آن هم قابل ضبط نيست، مانند جواهرات منحصر به فرد (يا تابلوهاى مشهور نقاشى كه براى آنها مثل وجود ندارد).
در اين مورد اختلاف است. بيشتر فقيهان، مانند محقق اول، علامه، ابن ادريس، محقق ثانى، شهيد ثانى، صاحب جواهر و بسيارى از متاخران و معاصران، صحت است (12). از شيخ طوسى نقل شده است كه قرض قيميات غير قابل ضبط را صحيح نمىدانست.
محقق در شرائع مىگويد: قرض جواهراتى (كه منحصر به فرد هستند و اوصاف آنها قابل ضبط نيست) بنابراين كه قائل باشيم قرض گيرنده ضامن قيمت است، سزاوار است كه جائز باشد(13).
كيفيت اداى قرض در قيميات: به اعتقاد مشهور علما؛ با قرض دادن اشياى قيمى، قيمت آن در روز قبض به ذمه قرض كننده مىآيد و موقع پرداخت بايد همان قيمت را به قرض دهنده بپردازند و قيمت روز مطالبه يا روز پرداخت بدهى، اعتبارى ندارد.
صاحب جواهر در توجيه قول مشهور - در قرض قيميات، قيمت به عهده قرض كننده مىآيد - مىگويد: اگر چه عقد قرض، متوقف بر رضايت طرفين است؛ اما در عين حال، قسمى از ضمانات است و شكى نيست كه ضمان قيمى در صورت تلف يا غير تلف به قيمت است، نه به مثل (14).
در مقابل مشهور نظر ديگرى وجود دارد: علامه در تذكره مىگويد: اگر مورد قرض مثلى باشد، به اجماع فقيهان واجب است مثل آن را برگرداند؛ اما اگر مثلى نيست، لكن از اشيايى است كه مىتوان با توصيف (اوصاف دخيل در قيمت و رغبت) آن را مضبوط كرد، به طورى كه معامله سلف اين نوع كالاها صحيح است، مانند حيوان و لباس؛ قول صحيحتر اين است كه با قرض كردن ضامن مثل مىشود؛ همان طور كه در روايت هست كه پيامبر اكرم (ص) شترى را قرض كردند و در عوض آن شترى دادند و اين مطابق اكثر شافعىهاست. برخى معتقدند كه در قرض قيميات، قيمت مىآيد، مثل باب اتلاف؛ در حالى كه بين باب قرض و اتلاف فرق هست.
علامه بعد از بيان فرق آن دو، ادامه مىدهد: اگر شىء قيمى از اشيايى است كه با توصيف قابل ضبط نيست، مثل جواهرات كه نمىتوان آنها را معامله سلف كرد، قيمت به عهده بدهكار مىآيد(15).
صاحب جواهر بعد از بيان قول مشهور، در ذيل كلام محقق كه گفته است: اگر در قيميات نيز بگوييم: مثل به عهده مىآيد، بهتر است، مىگويد: انصاف اين است كه اين قول خالى از قوت نيست، چون معهود از قرض اين است كه مثل شىء به ذمه بيايد؛ بلكه اساس قرض بر اين است و گاهى ادعا مىشود كه اطلاق منصرف به اين است و چه بسا روايات قرض نان هم اين نظر را تقويت مىكند؛ زيرا به احتمال قوىتر، نان از اشياى قيمى است و براى همين در صورت اتلاف آن، قيمت به عهده مىآيد، پس نبايد جانب احتياط را ترك كرد(16).
البته بايد گفت كه رعايت چنين احتياطى در بسيارى از موارد، به غايت مشكل است؛ زيرا همان طور كه صاحب جواهر به آن اشاره كرده است، فرض وجود مثل براى شىء قيمى به گونهاى كه در تمام صفات دخيل در قيمت، يكسان باشد؛ مشكل است و بر چنين فرض نادرى نمىتوان احكام فقهى را مبتنى ساخت(17).
از اين گذشته، بر طبق بهترين تعريف، مثلى چيزى است كه به نظر عرف، به طور عادى داراى مصاديق مماثل باشد و اشيايى كه چنين نيستند و به ندرت داراى مصاديق مماثلند، قيمى هستند(18). بنابراين، در صورتى كه فرض شود شيئى قيمى است؛ يعنى به طور عادى براى آن مصاديق مماثل پيدا نمىشود، نمىتوان حكم كرد كه بدهكار مثل آن را ضامن است. در قرض از ديدگاه عرف، چنين تكليف شاقى معهود نيست.
بعضى بر خلاف مشهور كه قرض را در مثلى و قيمى صحيح مىدانند، در صحت قرض در قيميات تشكيك مىكنند، از جمله صاحب قاموس الرجال مىگويد: شيئى كه مانند حيوان اجزاى آن از جهت قيمت مساوى نيست،
معنا ندارد كه در ازاى قيمت، قرض داده شود؛ زيرا عقدى كه ضمن آن شيئى در مقابل قيمت به ديگرى منتقل مىشود، بيع است نه قرض و بعيد نيست كه بگوييم: مرجع در اين مساله نظر عرف است؛ يعنى عرف قرض هر چه را صحيح بداند، ما هم حكم به صحت آن كنيم؛ هر چند كه اجزاى آن داراى قيمتهاى مساوى نباشد به هر حال، قرض دادن يك شىء در ازاى قيمت آن معنا ندارد؛ زيرا موضوع قرض باز گرداندن مثل آن چيزى است كه قرض گرفته شده است؛ گرچه اين مثليت از نظر عرف باشد (19).
در بخش رباى معدود نيز از شهيد مطهرى نقل كرديم كه گفت: بايد توجه كنيم كه قرض فقط در امور مثلى معقول است، گرچه مشهور اين است كه در قرض، مثلى بودن معتبر نيست، ولى اين حرف درست نيست، زيرا حاجت بشر در قرض، مثلى بودن معتبر نيست، ولى اين حرف درست نيست، زيرا حاجت بشر در قرض در جايى است كه رد مثل مراد است. حقيقت قرض در امور قيمى اعتبار ندارد.
نقد اين نظريات:
صاحب جواهر فرمود: در صحت قرض دادن مالى كه مقدار و اوصافش قابل ضبط است، تريدى نيست(20). سخن محقق و شيخ طوسى تنها در مورد قيميات غير قابل ضبط است. اين نشان مىدهد كه دغدغه آنان از جهت اين نيست كه قرض قيميات اصلا معنا ندارد و در عرف معهود نيست؛ بلكه از جهت اشكالى است كه در اداى قرض به سبب عدم ضبط اوصاف پيش مىآيد، لذا محقق در شرايع مىفرمايد: اگر قائل باشيم قرض گيرنده ضامن قيمت است، سزاوار است كه قرض دادن جايز باشد(21).
از اين سخنان فهميده مىشود كه اگر اوصاف شىء قيمى قرض داده شده قابل ضبط باشد، قرض دادن آن اشكالى ندارد؛ زيرا زيارتى متوجه هيچ يك از دو طرف نخواهد بود.
اشكال صاحب قاموس الرجال و مرحوم مطهرى در اصل امكان قرض در قيميات است؛ چه اوصاف قابل ضبط داشته باشد، چه نداشته باشد، كه اين قول جديدى در مساله به شمار مىرود كه شايسته نقد و بررسى است.
درباره دلايل صاحب قاموس مىگوييم: اولا، اين كه ايشان گفته است: عقدى كه ضمن آن، شىء در مقابل قيمت به ديگرى منتقل مىشود، بيع است نه قرض در اين مورد مصداق ندارد؛ زيرا آنچه در قرض قيميات اتفاق مىافتد، قرض است؛ نه بيع.
توضيح: ماهيت قرض با بيع تفاوت دارد؛ چون بيع، مبادله مال بمال(22) يا تمليك عين بمال(23) است ولى قرض، تمليك مال لاخر بالضمان(24) است، يعنى در عقد بيع، قصد بايع و مشترى مبادله مال خود با مال ديگرى است، اما در قرض، قصد قرض دهنده و قرض گيرنده مبادله مال با مال نيست، بلكه قرض دهنده مال خود را به قرض گيرنده تمليك مىكند؛ به شرط اين كه باز گرداندن عين يا مثل يا قيمت آن را به عهده گيرد و چون عقود از عناوين قصديه هستند، قصد دو طرف عقد در تعيين ماهيت آن تاثير دارد و در بعضى فروض تفاوت دو عقد ممكن است صرف نظر از صيغه، تنها به قصد دو طرف عقد باز گردد؛ مثلا در بيع نسيه وقتى 10 متر پارچه در مقابل 10 متر پارچه مثل آن، يك ماهه فروخته مىشود، با حالتى كه همين 10 متر پارچه يك ماهه قرض داده داده مىشود، تفاوت به قصد متعاقدين برمىگردد؛ زيرا در فرض اول، مبادله مال بمال قصد شده است و در فرض دوم، تمليك مال لاخر باضمان. پس نمىتوان به طور قطع قائل شد كه چون ضمان قيمى با قيمت است، آنچه واقع مىشود، حتما بيع است، نه قرض.
ثانيا، اين كه فرمود: قرض دادن يك شىء در ازاى قيمت آن معنا ندارد، زيرا موضوع قرض بازگرداندن مثل آن چيزى است كه قرض گرفته شده است صرف ادعاست و بايد ثابت شود كه عرف، به طور كلى، قرض قيميات را نه مىفهمد و نه انجام مىدهد.
اما در مورد نظر شهيد مطهرى: اولا، اين كه فرموده است: قرض تنها در امور مثلى، معقول است و نتيجه مىگيريم كه قرض در قيميات معقول نيست، صحيح به نظر نمىرسد؛ چون ما هيچ گونه برهان عقلى بر عدم امكان قرض قيميات نداريم و اين بستگى به نظر عرف دارد كه آيا تمايل به انجام چنين قرضى دارد يا خير.
ثانيا، فرمودهاند: حاجت بشر در قرض در جايى است كه رد مثل مراد است.
سوال اين است كه چگونه مىتوان اثبات كرد كه بشر نيازى به قرض قيميات ندارد.
سخن وى: حقيقت قرض در امور قيمى اعتبار ندارد، نيز خالى از اشكال نيست؛ زيرا اگر مقصود عدم اعتبار شرعى قرض است كه دليلى نداريم و در اين زمينه ردع و منعى از قرض قيميات نقل نشده است و اگر منظور اعتبار عرفى قرض است، بايد احراز گردد كه در هيچ كجا عرف مردم چنين قرضى را انجام نمىدهند. در غير اين صورت، چون شارع عقد قرض را مانند ساير عقود امضا كرده است، قرض قيمى هم، مثل هرگونه قرض عرفى ديگر مادامى كه منعى از آن نرسيده باشد، جايز است.
عرف با اصطلاحات مثلى و قيمى آشنا نيست. فقيهان با دقت در روايات و رفتار عرف، اين اصطلاحات را جعل كردهاند و نمىتوان به طور قطع، حكم كرد كه قرض قيميات نزد عرف اعتبارى ندارد؛ زيرا ممكن است مردم كه به ماهيت عقود كار دارند نه الفاظ آن، هرچند در بعضى از اشياى قيمى، مثل باغ و خانه كه جزو اموال مهم شمرده مىشوند و اشتباه در مبادله آن باعث خسارات زيادى است؛ به قرض دادن آنها اقدام نكنند، به ويژه در شرايطى كه به سبب تورم، نااطمينانى اقتصادى وجود دارد؛ اما در مورد اشيايى كه قيمت زيادى ندارد، نظير ماهيان دريا، پرندگان و حيوانات اهلى خانگى، به ويژه در زمان ثبات قيمتها، اين كار را انجام دهند و منظورشان اين باشد كه قرض گيرنده ضامن گردد كه قرض خود را به نوعى ادا كند.
قرض گيرنده مىتواند قيمت يا مشابه شىء قرض گرفته را برگرداند. امكان دارد اين شىء مشابه در تعريف دقيق مثلى در فقه، نگنجد و شباهت صرفا از ديد عرف باشد.
هر چه ارزش اقتصادى كالاى قرض گرفته شده كمتر باشد، عرف تسامح بيشتر از خود نشان خواهد داد بنابراين، ادعاى عدم اعتبار قرض قيميات صحيح نيست.
ضمن اين كه در روايت آمده است كه رسول خدا (ص) شترى را قرض دادند. روايات درباره قرض نان هم بسيار است. شتر و نان هم كالاى قيمى محسوب مىشوند.
پی نوشت:
(1) - مفتاح الكرامه، ج5، ص46؛ جواهر الكلام، ج25، ص14.
(2) - بلغه الفقيه، ج3، ص422.
(3) - جواهر الكلام، ج25، ص18.
(4) - مصباح الفقاهه، ج3، ص151-153.
(5) - امام خمينى (قدس سره)، كتاب البيع، ج1، ص360و332.
(6) - تحرير الوسيله، ج1، ص653، مساله8.
(7) - مفتاح الكرمه، ج5، ص46.
(8) - مفتاح الكرامه، ج5، ص46-47؛ جواهر الكلامه، ج25، ص22؛ تحرير الوسيله، ج1، ص625.
(9) - جواهر الكلام، ج25، ص18؛ مفتاح الكرامه، ج5، ص48؛ تحرير الوسيله، ج2، ص181.
(10) - سيد على طباطبايى، رياض المسائل، ج1، ص577.
(11) - جواهر الكلام، ج25، ص14.
(12) - مفتاح الكرامه، ج5، ص48؛ جواهر الكلام، ج25، ص22؛ وسيله النجاه سيد ابوالحسن اصفهانى، ج2، ص53؛ تحرير الوسيله، ج1، ص652.
(13) - جواهر الكلام، همان.
(14) - جواهر الكلام، ص19.
(15) - علامه حلى، تذكره الفقهاء، ج2، ص5؛ جواهر الكلام، ج25، ص20.
(16) - جواهر الكلام، ج25، ص21.
(17) - همان.
(18) - كتاب البيع، ج1، ص332و360.
(19) - النجعه فى شرح اللمعه، المعاملات، ص8.
(20) - جواهر الكلام، ج25، ص14.
(21) - همان، ص22.
(22) - كتاب بيع، ج1، ص10.
(23) - شيخ انصارى، كتاب المكاسب، اول كتاب بيع، ص79.
(24) - تحرير الوسيله، ج1، ص651.
منابع:
بخش فرهنگى جامعه مدرسين حوزه علميه قم،کتاب ربا